×

یادداشت/نگاهی به جریانات پایانی حیات حضرت زهرا سلام الله علیها/قسمت اول

  • کد نوشته: 2816
  • اسفند ۶, ۱۳۹۵
  • ۰
  • دکتر احمد حقی/نگاهی به جریانات پایانی حیات حضرت زهرا سلام الله علیها شهادت حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها و حوادثی که پس از رحلت رسول اکرم صل الله علیه و آله در جامعه اسلامی پیش آمد از مهم ترین و تأثیر گذار ترین وقایع تاریخ اسلام و بلکه تاریخ بشر به شمار می رود. […]

    یادداشت/نگاهی به جریانات پایانی حیات حضرت زهرا سلام الله علیها/قسمت اول
  • دکتر احمد حقی/نگاهی به جریانات پایانی حیات حضرت زهرا سلام الله علیها

    شهادت حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها و حوادثی که پس از رحلت رسول اکرم صل الله علیه و آله در جامعه اسلامی پیش آمد از مهم ترین و تأثیر گذار ترین وقایع تاریخ اسلام و بلکه تاریخ بشر به شمار می رود. درجریان  این حوادث، امامت و ولایت منصوص از جانب پروردگار که مورد تأکید قرآن و رسول خدا، از بدو ظهور اسلامبود و به صورت مصداقی نیز در امیرالمومنین علی علیه السلام متعین شده بود، به خلافت و حکومت صرفا مادی، که ظاهرا به صورت انتخابی و از طریق شورایی از اهل حل و عقد شکل گرفت، تبدیل شد. و شاید جز عده معدودی از یاران صدیق و شیعیان حقیقی رسول خدا و علی مرتضی علیهم الصلاه و السلام عمق تحول به وجود آمده و شدت تغیرات آینده را درک نمی کرد؛ چنانکه سلمان فارسی علیه السلام که رسول خدا صل الله علیه و آله در حق او فرمودند: سلمان از ما اهل بیت استبا نهایت تأسف دست بر دست زد و خطاب به اطرافیان مصر خلیفه اول به فارسی فرمود: کردید و نکردید و ندانید چه کردید!

    بنا بر این، بررسی این وقایع در درک سایر تحولات تاریخ اسلام راهگشا و در دست یابی به تحلیلی واقع بینانه از حقانیت و حقیقت مذاهب اسلامی ضروری است. با این وجود در این فرصت بسیار کوتا تنها به بررسی دو سؤال اساسی می پردازیم که در درک بهتر این وقایع بسیار راهگشا می باشند.

    چرایی اختلاف در تاریخ شهادت زهرای مرضیه سلام الله علیها                                                            

    در خصوص چرایی اختلاف در تاریخ شهادت زهرای مرضیه سلام الله علیها و سایر وقایع مربوط به اهل بیت عصمت و طهارت دلایل کوناگونی ارائه شده است. از جمله مهم ترین این دلایل همان اختلافی است که در حقیقت خلافت و ولایت پیش آمد و منجر شد به تشکیل خلافت مادی خلفای اول تا سوم و حذف خاندان رسالت و ولایت از عرصه سیاست جامعه. البته مخالفت برخی از صحابه بزرگ رسول خدا صل الله علیه و آله، مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد ابن اسود و زبیر ابن عوام و شخص امیر المومنین علی علیه السلام و صدیقه طاهره علیها السلام و یاری طلبی های روزانه و شبانه آن خاندان مظلوم و نورانی منجر می شد که حاکمان جدید تا می توانستند بر ایشان سخت گیری کرده و ایشان را محدود و از انتشار اخبار و اطلاعات مربوط به آنان جلوگیری به عمل آورند. تا آنجا که خلیف دوم دستور منع نوشتن احادیث نبی اکرم صل الله علیه و آله را با توجیه حصبنا کتاب الله (کتاب خدا برای ما بس است) صادر کرد و این منع را خلفای پس از او، تا زمان عمر ابن عبدالعزیز اموی به شدت رعایت و بر اجرای آن نظارت کردند تا مناقب آل ابی طالب در میان مردم منتشر نشود و ماهیت غاصبانه حکومت آنان و حقانیت امامت و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت آشکار نگردد.

     علاوه بر مواردی که ذکر شد یکی از علل مهم، که موجب ایجاد اختلاف در تاریخ شهادت دختر گرامی پیامبر اسلام شد، این است که احتمال تصحیف(جابجایی نقطه) در رقم تاریخ شهادت آن حضرت وجود دارد، چرا که در خط مرسوم آن دوران، یعنی رسم الخط کوفی، بر روی حروف نقطه قرار نمی گرفت. بنا بر این، اگر نقطه رقم در پایان قرار بگیرد، مثل خمس و سبعون (۷۵روز) و اگر در بالای کلمه قرار بگیرد، مثل خمس و تسعون (۹۵روز) خواهد بود که این موجب اشتباه خواهد گردید.

    چگونه ممکن است در عرض چند روز همه مسلمانان از اسلام بر گردند؟

    در روایات شیعه و سنی آمده که پس از رسول اکرم (صل الله علیه و آله) همه مسلمانان مرتد شدند جز عده اندکی[ix]. اما سوال اساسی این است که آیا این جریان، یعنی ارتداد همه جز سه یا چهار یا حتی فقط عده اندکی از خواص اصحاب، بدون مقدمه بوده یا زمینه های قابل پیش بینی داشته است؟

    در پاسخ باید گفت که چنین تغییر رویه ای قطعا ناگهانی و بدون مقدمه نبوده و ریشه این جریان را باید در جریان نفاق در جامعه اسلامی جستجو کرد. وجود منافقین در جامعه اسلامی، به واسطه آیات متعدد قرآن و حتی نزول سوره ای با عنوان منافقین، در هشدار به پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) و مؤمنین واقعی امری قطعی و غیر قابل انکار است. با این وجود شیعه و سنی در چرایی، چگونگی و زمان شکل گیری نفاق و منافقین اختلاف نظر دارند. چنانکه اهل سنت معتقدند ظهور منافقین در مدینه و پس از به قدرت رسیدن مسلمانان و تشکیل جامعه اسلامی بوده و عنده منافقین از انصار و سرکرده آنان نیز عبدالله ابن ابی به شمار میرفت.

     تحلیل ایشان نیز این است که نفاق، تنها زمانی معنا و موقعیت ظهور پیدا می کند که قدرتی در میان باشد و افرادی از این قدرت بترسند، بدین صورت این افراد به ظاهر با گروه قدرتمند همراهی می کنند، در حالی که در باطن و پشت سر از نسبت به فرد یا گروه مذکور بد بین بوده و گاه برای سقوط او از شأن و جایگاهی که دارد تلاش می کنند.

    در مقابل، شیعه معتقد است که وجود نفاق الزاما با وجود قدرت شکل نمی گیرد، بلکه حتی با احتمال به دست آمدن قدرت در آینده نیز ممکن است برخی منافقانه به کانون قدرت محتمل نزدیک شوند تا در صورت اکتساب قدرت، در نزدیک ترین لایه ها به مرکز قدرت قرار داشته باشند. این نظریه شواهد و مویدات قرآنی و روایی نیز دارد. از جمله در سوره های مکی، یعنی آیاتی که در زمان شدت سختی و عصرت مسلمانان نازل شده، به ویژگی ها و وجود منافقان اشاره های بسیاری شده است. به عنوان نمونه در سوره ماعون به وجود برخی افراد در مکه اشاره شده است که در خواندن نماز سهل انگار وریا کارند! و این در حالی است که این سوره در مکه نازل شدهو اگر این آیات اشاره ای به ویژگی های منافقین قلمداد شوند، قطعا این منافقان در مکه و به ظاهر مسلمان بوده اند. البته این نظریه در صورتی قابل توجه است که این عده خاص در آن شرایط سخت که عموم تازه مسلمانان و حتی شخص نبی اکرم (صل الله علیه و آله) تحت شدید ترین اذیت ها و آزار های طاقت فرسا قرار داشتند، به واسطه بهرمندی از پشتوانه عشیره ای قوی و توانایی مالی زیاد و روابط پنهانی با سران مشرکان مکه، خودشان را از این نوع اذیت ها و آزار ها در امان قرار دهند و در لوای این امنیت ساختگی طرح های آینده نگرانه خود رو پیش ببرند. و البته عده معدودی از مسلمانان قبل از هجرت چنین ویژگی هایی رو داشتند.

    [۱]– آیه: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون» (یعنى ولى و صاحب اختیار شما فقط خدا و رسول او و مؤمنینى هستند که نماز را بر پا میدارند و در حال رکوع زکوه میدهند. [اگر چه مؤمنین را بصیغه جمع آورده که در حال رکوع صدقه میدهند ولى در خارج مصداق واقعى آن منحصر بفرد بوده و على علیه السلام میباشد، بعضى هم گفته‏اند چون ائمه دیگر نیز داراى مقام ولایت بوده و اولاد معصومین على علیه السلام میباشند لذا بصیغه جمع قید شده است]. ( سوره مائده آیه ۵۵). فخر رازى و نیشابورى و زمخشرى از علمای اهل سنت، از ابن عباس و ابوذر و سایرین نقل کرده‏اند که:« روزى سائلى در مسجد از مردم سؤال نمود و کسى چیزى باو نداد،على علیه السلام که مشغول نماز و در حال رکوع بود با انگشت دست راست اشاره بسائل نمود و سائل متوجه شد وآمد انگشتر را از دست او خارج نمود وآیه انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون ( سوره مائده آیه ۵۵) نازل گشت[، در آنحال رسول اکرم صلى الله علیه و آله از سائل پرسید آیا کسى بتو چیزى داد؟سائل ضمن اشاره بعلى علیه السلام عرض کرد این انگشتر را او بمن داد ( کفایه الطالب ص ۲۵۰ـمناقب خوارزمى ص ۱۷۸و تفسیر طبرى جلد ۶ ص ۱۶۵و تفسیر رازى جلد ۳ ص ۴۳۱).

    آیه: «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول.و اولى الامر منکم» (اى مؤمنین خدا و رسول او صاحبان امر از خودتان را اطاعت کنید) (سوره نساء آیه ۵۹). شیخ سلیمان بلخى و دیگران از علمای اهل سنت، نوشته‏اند که این آیه در باره امیر المؤمنین نازل شده و منظور از اولى الامر ائمه علیهم السلام از اهل بیت‏اند. (ینابیع الموده ص ۱۱۴و شواهد التنزیل جلد ۱ ص ۱۴۹ و غایه المرام باب ۵۸).

    آیه فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین و الملائکه بعد ذلک ظهیر (البته خدا و جبرئیل و صالح مؤمنین یارى کننده او (پیغمبر صلى الله علیه و آله) هستند و فرشتگان پس از نصرت خدا پشتیبان اویند) (سوره تحریم آیه ۴). مفسرین و علماى بزرگ اهل سنت نوشته‏اند که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود در آیه مزبور منظور از صالح المؤمنین على بن ابیطالب است (شواهد التنزیل جلد ۲ ص ۲۵۵ و صواعق محرقه ص ۱۴۴).

    ۲- از جمله در کتب معتبر اهل سنت در خصوص ماجرای انذار عشیره اقربین، یعنی اولین دعوت آشکارا و رسمی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله که در جمع نزدیک ترین اقوام ایشانصورت پذیرفت، آمده است که: «روی محمد ابن اسحاق باسناده عن علی ابن ابی طالب رضی الله عنه: وَقَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ: لَمَّا نَزَلَتْ: {وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ} [الشعراء: ۲۱۴] دَعَانِی النَّبِیُّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ – فَقَالَ: ” یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أُنْذِرَ عَشِیرَتِی الْأَقْرَبِینَ، فَضِقْتُ ذَرْعًا وَعَلِمْتُ أَنِّی مَتَى أُبَادِرُهُمْ بِهَذَا الْأَمْرِ أَرَ مِنْهُمْ مَا أَکْرَهُ، فَصَمَتُّ عَلَیْهِ حَتَّى جَاءَنِی جِبْرَائِیلُ فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ إِلَّا تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِهِ یُعَذِّبْکَ رَبُّکَ. فَاصْنَعْ لَنَا صَاعًا مِنْ طَعَامٍ، وَاجْعَلْ عَلَیْهِ رِجْلَ شَاهٍ، وَامْلَأْ لَنَا عُسًّا مِنْ لَبَنٍ، وَاجْمَعْ لِی بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ حَتَّى أُکَلِّمَهُمْ وَأُبَلِّغَهُمْ مَا أُمِرْتُ بِهِ. فَفَعَلْتُ مَا أَمَرَنِی بِهِ ثُمَّ دَعَوْتُهُمْ، وَهُمْ یَوْمَئِذٍ أَرْبَعُونَ رَجُلًا یَزِیدُونَ رَجُلًا أَوْ یَنْقُصُونَهُ، فِیهِمْ أَعْمَامُهُ أَبُو طَالِبٍ وَحَمْزَهُ وَالْعَبَّاسُ وَأَبُو لَهَبٍ، فَلَمَّا اجْتَمَعُوا إِلَیْهِ دَعَانِی بِالطَّعَامِ الَّذِی صَنَعْتُهُ لَهُمْ. فَلَمَّا وَضَعْتُهُ تَنَاوَلَ رَسُولُ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ – حُزَّهً مِنَ اللَّحْمِ فَنَتَفَهَا بِأَسْنَانِهِ ثُمَّ أَلْقَاهَا فِی نُوَاحِی الصَّحْفَهِ، ثُمَّ قَالَ: خُذُوا بِاسْمِ اللَّهِ، فَأَکَلَ الْقَوْمُ حَتَّى مَا لَهُمْ بِشَیْءٍ مِنْ حَاجَهٍ، وَمَا أَرَى إِلَّا مَوَاضِعَ أَیْدِیهِمْ، وَایْمُ اللَّهِ الَّذِی نَفْسُ عَلِیٍّ بِیَدِهِ إِنْ کَانَ الرَّجُلُ الْوَاحِدُ مِنْهُمْ لَیَأْکُلُ مَا قَدَّمْتُ لِجَمِیعِهِمْ! ثُمَّ قَالَ: ” اسْقِ الْقَوْمَ “، فَجِئْتُهُمْ بِذَلِکَ الْعُسِّ فَشَرِبُوا مِنْهُ حَتَّى رَوَوْا جَمِیعًا، وَایْمُ اللَّهِ إِنْ کَانَ الرَّجُلُ الْوَاحِدُ لَیَشْرَبُ مِثْلَهُ! فَلَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ – أَنْ یُکَلِّمَهُمْ بَدَرَهُ أَبُو لَهَبٍ إِلَى الْکَلَامِ فَقَالَ: لَهَدَّ مَا سَحَرَکُمْ بِهِ صَاحِبُکُمْ. فَتَفَرَّقَ الْقَوْمُ وَلَمْ یُکَلِّمْهُمْ – صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ – فَقَالَ: ” الْغَدَ یَا عَلِیُّ، إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ سَبَقَنِی إِلَى مَا سَمِعْتَ مِنَ الْقَوْلِ، فَتَفَرَّقُوا قَبْلَ أَنْ أُکَلِّمَهُمْ، فَعُدْ لَنَا مِنَ الطَّعَامِ بِمِثْلِ مَا صَنَعْتَ ثُمَّ اجْمَعْهُمْ إِلَیَّ “. فَفَعَلَ مِثْلَ مَا فَعَلَ بِالْأَمْسِ، فَأَکَلُوا، وَسَقَیْتُهُمْ ذَلِکَ الْعُسَّ، فَشَرِبُوا حَتَّى رَوَوْا جَمِیعًا وَشَبِعُوا، ثُمَّ تَکَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ – فَقَالَ: ” یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِنِّی وَاللَّهِ مَا أَعْلَمُ شَابًّا فِی الْعَرَبِ جَاءَ قَوْمَهُ بِأَفْضَلَ مِمَّا قَدْ جِئْتُکُمْ بِهِ، قَدْ جِئْتُکُمْ بِخَیْرِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ، وَقَدْ أَمَرَنِیاللَّهُ تَعَالَى أَنْ أَدْعُوَکُمْ إِلَیْهِ، فَأَیُّکُمْ یُؤَازِرُنِی عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ یَکُونَ أَخِی وَوَصِیَّتِی وَخَلِیفَتِی فِیکُمْ؟ فَأَحْجَمَ الْقَوْمُ عَنْهَا جَمِیعًا، وَقُلْتُ – وَإِنِّی لَأَحْدَثُهُمْ سِنًّا، وَأَرْمَصُهُمْ عَیْنًا، وَأَعْظَمُهُمْ بَطْنًا وَأَحْمَشُهُمْ سَاقًا: أَنَا یَا نَبِیَّ اللَّهِ أَکُونُ وَزِیرَکَ عَلَیْهِ. فَأَخَذَ بِرَقَبَتِی ثُمَّ قَالَ: إِنَّ هَذَا أَخِی وَوَصِیِّی وَخَلِیفَتِی فِیکُمْ، فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا. قَالَ فَقَامَ الْقَوْمُ یَضْحَکُونَ فَیَقُولُونَ لِأَبِی طَالِبٍ: قَدْ أَمَرَکَ أَنْ تَسْمَعَ لِابْنِکَ وَتُطِیعَ» (ترجمه: محمد بن اسحاق- بسندش از علی بن ابیطالب علیه السلام روایت کرده که چون آیه «و انذر عشیرتک الاقربین »(یعنی فامیلهای نزدیک خود را بیم ده)بر رسول خدا(صلی الله علیه واله)نازل گردید آنحضرت مرا طلبیدو فرمود: ای علی،خدای بزرگ بمن دستور داده که فامیلهای نزدیکت را بیم ده،و این ماموریت مرا سخت تحت فشار قرار داده و میدانم که هر گاه این ماموریت را با آنها در میان بگذارم پاسخ ناراحت کننده ای از ایشان دریافت دارم و بهمین خاطر دم فرو بستم(تا فرصتی پیش آید و آنرا انجام دهم)تا اینکه جبرئیل بیامد و گفت:ای محمد اگر ماموریت خود راانجام ندهی پروردگارت تو را عذاب خواهد کرد. رسول خدا مرا طلبید و بمن فرمود: برای ما یک «صاع » غذا تهیه کن و ران گوسفندی هم بر آن ضمیمه بنما و قدحی نیز از شیر پر کن،آنگاه پسران عبد المطلب را گرد آور تا من باایشان گفتگو کرده و ماموریت خویش را به آنها ابلاغ کنم. من دستور آنحضرت را انجام داده و آنگاه فرزندان عبد المطلب را به مهمانی او دعوت کردم و آنها در آنروز چهل نفر مرد بودند با یکی کم و زیاد،که در میان آنها عموهای آنحضرت مانند ابو طالب و حمزه وعباس و ابو لهب نیز بودند. و چون آنها نزد آنحضرت گرد آمدند رسول خدا دستور داد غذائی را که تهیه کرده بودم برای ایشان بیاورم،و من نیز غذا را حاضر کرده و آوردم،وچون بر زمین نهادم رسول خدا(صلی الله علیه واله)تکه ای از گوشت را برگرفت و بادندانهای خود تکه کرد و در گوشه ای از ظرف غذا انداخت سپس فرمود: بنام خدا برگیرید!آنها نیز همگی خوردند تا آنجا که دیگر نیازی به خوراکی نداشتند(و همگی سیر شدند)و من جز جای دستشان را ندیدم(و از غذا چیزی کم نشده بود)و سوگند بخدای یکتائی که جان علی بدست او است که یک مرد از آنها(چنان بود که)همه آنچه را برای همه شان آورده بودم میخورد! آنگاه(رسول خدا)فرمود: آنها را بنوشان،و من آن جام را آوردم و آنها نوشیدند تا همگی سیراب شدند،و بخدای یکتا سوگند که مردی تنها همانند آن قدح رامی نوشید. و چون رسول خدا(صلی الله علیه واله)خواست با آنها سخن بگوید،ابو لهب پیشدستی کرده گفت:این مرد از زمانهای قدیم شما را جادو کرده وبدنبال سخن او آنها پراکنده شده و رسول خدا با ایشان سخنی نگفت. فردای آنروز رسول خدا فرمود:ای علی این مرد با گفتاری که شنیدی بر من پیشدستی کرد و آنها پیش از آنکه من سخنی بگویم پراکنده شدند،وتو بهمان مقدار غذائی که تهیه کرده بودی دوباره تهیه کن و آنها را نزد من گرد آور. علی علیه السلام گوید:من نیز طبق دستور آنحضرت غذا را تهیه کرده و آنها را گرد آوردم و رسول خدا دستور فرمود غذا را نزد آنها آوردم وآنحضرت نیز همانند روز گذشته عمل کرد و همگی از آن غذا خوردند تاسیر شدند،سپس فرمود:آنها را بنوشان و من نیز همان قدح را آوردم ونوشیدند تا همگی سیراب شدند سپس رسول خدا(صلی الله علیه واله)آغاز سخن کرده فرمود: ای فرزندان عبد المطلب!من بخدا سوگند در میان عرب جوانی را سراغ ندارم که برای قوم خود چیزی بهتر از آنچه من برای شما آورده ام آورده باشد،من برای شما خوبی دنیا و آخرت آورده ام و خدا بمن دستور داده تاشما را بدان دعوت کنم، اینک کدامیک از شما است که مرا در این ماموریت کمک کند تا بپاداش آن برادر من و وصی و جانشین من در میان شما باشد؟ در اینجا بود که آنها سرباز زده و من که از همه آنها کم سن و سال ترو کم دیدتر و(در اثر کودکی)شکم بزرگتر،و ساق پایم نازکتر از همه بودگفتم: -ای پیامبر خدا!من کمک کار تو در این ماموریت خواهم بود! رسول خدا(صلی الله علیه واله)(که چنان دید)گردنم را گرفت و فرمود: -براستی که این است برادر و وصی و جانشین من در میان شما و شمااز او شنوائی داشته و پیرویش کنید! و آن گروه برخاسته در حالی که میخندیدند به ابو طالب گفتند: تو را مامور کرد تا از پسرت شنوائی داشته و از او اطاعت کنی!). (تاریخ الطبری ج۲ ص۳۲۱ المؤلف: محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الآملی، أبو جعفر الطبری (المتوفى: ۳۱۰هـ)، و صله تاریخ الطبری لعریب بن سعد القرطبی، (المتوفى: ۳۶۹هـ)، الناشر: دار التراث – بیروت، الطبعه: الثانیه – ۱۳۸۷ هـ، عدد الأجزاء: ۱۱٫ و الکامل فی التاریخ ج۱ ص۶۶۱ المؤلف: أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم بن عبد الواحد الشیبانی الجزری، عز الدین ابن الأثیر (المتوفى: ۶۳۰هـ)، تحقیق: عمر عبد السلام تدمری، الناشر: دار الکتاب العربی، بیروت – لبنان، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۷هـ / ۱۹۹۷م، عدد الأجزاء: ۱۰٫

    [iii]– تحفه الأولیاء (ترجمه أصول کافى) ؛ ج‏۲ ؛ ص۳۷۵؛ حدیث۱۰۵۴/ ۲٫ و کتاب سلیم بن قیس الهلالی ؛ ج‏۲؛ ص۹۶۵٫

     -[iv] عن ابن عمر أیضا من الکتاب، قال‏[iv]: لمّا قال سلمان: کرداد و نکرداد( کردید و نکردید) ، قال له عمر: ما هذا؟ فقال: ما صنعتم و ضیّعتم‏؟ ترکتم و اللّه الناس یضطربون بینهم بالسیوف إلى یوم القیامه کلّهم یطلب الملک، ثمّ قال: یا أبا بکر، أ ما تذکریوما دعانا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله فأمرنا أن نسلّم‏ على علیّ بإمره المؤمنین؟ فقال أبو بکر: إنّی کنت کارها لهذا الأمر یا سلمان. فقال له سلمان: أشرّ اللباس ما لبسه الرجل و هو کاره، فاخلعه إن کنت صادقا. فقال له عمر: اسکت یا سلمان لا أمّ لک و لک الویل‏.فقال سلمان: و اللّه لو ولّوها علیّا لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم‏ و ما اختلف علیها سیفان حتّى تقوم الساعه، فأبشروا بالبلاء و آیسوا من الرجاء، و قد وفدنا بل بلمّ على سواء، و ایم اللّه لو استطیع أن أدفع ضیما أو أعزّ دینا لضربت بسیفی هذا قدما قدما حتّى أموت. غرر الأخبار: ۲۷۸-  ۲۷۹٫

    ۵- یعقوبی می گوید: «گروهی دور علی(ع) را گرفتند و خواستند تا با او بیعت کنند. حضرت علی(ع) به آنان فرمود: فردا صبح، با سرهای تراشیده، همین جا حاضر شوید. اما، چون صبح شد، از آن عده، بجز سه نفر، کسی حاضر نشد[۱] .از آن پس، علی(ع)، شب هنگام، فاطمه(س) را بر چهارپایی می نشاند و به درِ خانه های انصار می برد و از آنان می خواست تا وی را در باز پس گرفتن حقّش یاری دهند. فاطمه(س) نیز آنان را به یاری علی(ع) می خواند. امّا، انصار در پاسخ ایشان می گفتند: ای دختر پیامبر، ما با ابوبکر بیعت کرده ایم و کار از کار گذشته است. اگر پسر عمویت، برای به دست گرفتن زمام خلافت، بر ابوبکر پیشی گرفته بود، البتّه ما ابوبکر را نمی پذیرفتیم. علی(ع) در پاسخ آنان فرمود: اَفَکنْتُ أتْرُک رَسُولَ اللهِ صَلَّی الله علیه وآله مَیتاً فی بَیتِه لَمْ اُجِهِّرْهُ وَ أخْرُجُ اِلَی النّاس اُنازِ عُهُم فی سُلطانِه؟ یعنی: آیا (انتظار داشتید) من جنازه پیامبر خدا(ص) را، بدون غسل و کفن، در خانه اش رها می کردم و برای به دست گرفتن حکومت او با مردم درگیر می شدم؟! فاطمه(س) نیز اضافه کرد: ابوالحسن آنچه را که شایسته بوده انجام داده است، ولی مردم کاری کرده اند که، سال ها بعد، خدا به حسابشان خواهد رسید و جوابگوی آن باشند» (تاریخ یعقوبی، ۲: ۱۲۶ و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید۲: ۴٫
    [۲] ابن ابی الحدید،۶: ۲۸، به نقل از سقیفه جوهری؛ الامامه و السیاسه، ۱: ۱۲٫ به نقل از:کتاب سقیفه، علامه سید مرتضی عسگری).

    «معاویه، در نامه ای که برای علی(ع) فرستاده بود، به همین موضوع اشاره دارد، آنجا که می نویسد: دیروز را به خاطر می آورم که پرده نشین خانه ات (فاطمه زهرا) را شبانه بر چهارپایی می نشاندی و دست حسن و حسین را در دست می گرفتی، در وقتی که با ابوبکر صدّیق بیعت شده بود. و هیچ یک از اهل بدر و پیشگامان اسلام را از دست ننهادی، مگر که به یاری خود فرا خواندی. با همسرت بر در خانه شان می رفتی و دو فرزندت را سند و برهان ارائه می کردی و آنان را در برابر صحابی پیامبر (ابوبکر) به یاری خود می خواندی. ولی، در آخر، بجز چهار یا پنج نفر، کسی دعوتت را اجابت نکرد. زیرا، به جان خودم سوگند، اگر حق با تو بود، بی شک به تو روی می آوردند و دعوتت را اجابت می کردند؛ اما، تو ادّعایی داشتی بیجا و باطل و سخنی می گفتی که کسی باور نداشت و قصد انجام کاری داشتی که نا شدنی بود. هر چند فراموشکار باشم، سخنت را به ابوسفیان – که تو را تحریک به قیام می کرد – فراموش نکرده ام، که گفتی: اگر چهل مرد با عزم و ثابت قدم می یافتم، علیه آنان قیام می کردم (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۲: ۴۷ و ۱: ۱۳۱ در چاپ اوّل مصر. امیرالمؤمنین (ع) در جواب این سخن معاویه فرمود:لَقَد اَرَدْت اَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَاَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ وَ ما عَلَی المُسْلِمِ مِنْ غَضاضَه فی اَنْ یکونَ مَظلُوماً ما لَم یکنْ شاکاً فی دینِه وَ لامُر تاباً بِیقینِه.یعنی: به خدا سوگند، خواسته ای نکوهش کنی، ستایش کرده ای و خواسته ای رسوا سازی، رسوا شدی [زیرا،با این سخن، مظلومیت مرا هویدا ساخته ای. چون اقرار کردی که من، به ستم و اکراه و اجبار، بیعت کردم. پس خلفا را سرزنش کرده ای و خودت را رسوا ساخته ای] و بر مسلمان، تا در دینش شک و در یقین و باورش تردید نباشد، نقص و عیبی نیست اگر که مظلوم واقع شود. (ترجمه نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه ۲۸، ص ۸۹۹ – ۹۰۰) علاوه بر این، معاویه، خود، در نامه ای که به محمّد ابن ابی بکر نوشته است، صریحاً، به غصب حقّ امیرالمؤمنین توسّط ابوبکر و عمر، که با نقشه قبلی صورت گرفته بود، اعتراف می کند» (مروج الذهب مسعودی، ۲: ۶۰ و صفین نصربن مزاحم، ص ۱۳۵، چاپ قاهره، سال ۱۳۶۵ و شرح ابن ابی الحدید، ۲: ۶۵ و ۱: ۲۸۴٫ به نقل از همان).
    شیخ مفید، در همین زمینه می نویسد:«… فَقَامَتْ‏ مُغْضَبَهً وَ قَالَتْ اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا ظَلَمَا ابْنَهَ مُحَمَّدٍ نَبِیِّکَ حَقَّهَا فَاشْدُدْ وَطْأَتَکَ عَلَیْهِمَا ثُمَّ خَرَجَتْ وَ حَمَلَهَا عَلِیٌّ عَلَى أَتَانٍ عَلَیْهِ کِسَاءٌ لَهُ خَمْلٌ فَدَارَ بِهَا أَرْبَعِینَ صَبَاحاً فِی بُیُوتِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ مَعَهَا وَ هِیَ تَقُولُ یَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ انْصُرُوا اللَّهَ فَإِنِّی ابْنَهُ نَبِیِّکُمْ وَ قَدْ بَایَعْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ ص یَوْمَ بَایَعْتُمُوهُ أَنْ تَمْنَعُوهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ مِمَّا تَمْنَعُونَ مِنْهُ أَنْفُسَکُمْ وَ ذَرَارِیَّکُمْ فَفُوا لِرَسُولِ اللَّهِ ص بِبَیْعَتِکُمْ قَالَ فَمَا أَعَانَهَا أَحَدٌ وَ لَا أَجَابَهَا وَ لَا نَصَرَهَا» (ترجمه: فاطمه زهرا پس از احتجاج با خلیفه اول در مورد فدک و پس از آنکه عمر به آن بانو گفت: تو زن هستی و شهادت یک زن به تنهایی کافی نیست. علی هم که به نفع تو شهادت می دهد، آن حضرت خشمگین شد و برخاست و فرمود: پروردگارا این دو بر حق دختر پیامبرت ستم نمودند. تو هم سختی و خشمت را بر آنها فرو بریز. سپس آن حضرت از نزد آن دو بیرون آمد. علی علیه السلام او را بر مرکبی سوار کرد. چهل روز آن حضرت را بر در خانه مهاجران و انصار می برد. حسین و حسین نیز همراهش بودند. فاطمه زهرا سلام الله علیها می فرمود: ای مهاجران و ای انصار. خدا را یاری کنید. من دختر پیامبر شما هستم. شما در روزی که با رسول خدا بیعت کردید متهعد شدید که از آن چیزی که خود و فرزندانتان را حفظ میکنید او و فرزندانش را نیز محافظت کنید. پس حالا به بیعتتان با رسول خدا عمل نمایید. اما هیچ کدام از آنان او را یاری نکرد و پاسخ او را نداد و یاری اش نکرد…) (الإختصاص، شیخ مفید، ص ۱۸۴).

    عبداللّه بن عمر، پسر خلیفه دوم به وضوح برمى آید. او مى گوید: هر آنچه از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى[vi] شنیدم، مى نوشتم و قصد داشتم آن را نگهدارى کنم، ولى قریش مرا سرزنش کردند که چرا هر چه را از پیامبر مى شنوى، مى نویسى و حال آن که، او نیز یک بشر است; سخنان آنان در من اثر گذاشت و من از نوشتن دست برداشتم. حضرت پرسیدند: چرا نمى نویسى؟ من گفته آنان را بازگو نمودم. آن گرامى با انگشت خویش به دهان مبارکش اشاره کرد و فرمود: قسم به آن خدایى که جان من در دست قدرت اوست، جز گفتار حق از این دهان بیرون نمى آید. نظیر همین مطلب از عبداللّه، پسر عمروعاص نیز روایت شده است. روی عن عبدالله ابن عمر: «کنت اکتب کلیشى اسمعه من رسول الله ارید حفظه فنهتنى قریش و قالوا تکتب کلیشى سمعته من رسول الله و رسول الله بشر یتکلم فى الغضب والرضا فامسکت عن الکتابه و ذکرت ذلک لرسول الله فاومأ باصبعه الى فیه و قال اکتب فو الذى نفسى بیده ما خرج منه الاحق.» (تقیید العلم، ص۷۴ / سنن دارمى، ج۱، ص۱۲۵ / سنن ابن داود، ج۲، ص۳۱۸ و ص۴۶ و ص۳).                                                                                                                

    هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بستر احتضار بودند، فرمودند: قلم و کاغذى بیاورید تا براى شما نوشته اى بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید. به دنبال این فرمایش پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، خلیفه دوم چشم در چشم حضرت دوخته و سپس گفت: «ان الرجل لیهجر و حسبنا کتاب الله.» یعنى این مرد دارد هذیان مى گوید، کتاب خدا ما را بس است (صحیح بخارى، کتاب المرضى، باب قول المریض قوموا عنى، حدیث ۵۶۶۹ / کتاب الجهاد، باب جوائز وفد، حدیث ۳۰۵۳ / کتاب العلم باب العلم والعظه باللیل، ۴۰، ح ۱۱۴ / کتاب المعازى، ۶۵، باب مرض النبى، ۸۳، ح ۴۴۳۱ / کتاب الاعتصام، ۹۶، باب کراهیه الاختلاف، ۲۶، ح ۷۳۶۶ / صحیح مسلم، دارالکتب العلمیه بیروت، کتاب الوصیه، ۲۵، باب ترک الوصیه، ۵، ح ۱۶۳۷، ۱۴۱۱ هـ. ق، ج ۱۱، ص ۸۹ ـ ۹۵).

    قُرظه بن کعب، از اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)، مى گوید: خلیفه عمر مرا والى کوفه نمود. هنگامى که عازم کوفه شدیم، وى شخصاً پیاده ما را و تا مسافتى دور همراهى نمود. آن گاه پیش از آن که با ما خداحافظى کند، از ما پرسید: آیا مى دانید براى چه به بدرقه شما آمدم؟ گفتیم: براى این که ما صحابى پیامبر هستیم، خواستى ما را گرامى بدارى. پاسخ داد: آرى ولى چیزى را توجه کنید و آن این که شما به شهرى مى روید که مردمش قرآن بسیار مى خوانند، مثل زنبورها که صدایشان در هم مى پیچد!! پس به شما توصیه مى کنم که آنان را به حال خود واگذارید و از خواندن قرآن، به شنیدن حدیث پیامبر مشغول نکنید. از پیامبر کم تر حدیث به میان بیاورید. من نیز در این کار با شما همکارى خواهم کرد. قرظه مى گوید: هنگامى که وارد عراق شدیم، مردم از ما خواستند حدیث و گفتارى از پیامبر براى آنان نقل کنیم. به آنان گفتیم: خلیفه ما را از نقل حدیث باز داشته است. از ترس خلیفه حدیثى نقل نکردیم (على اکبر حسنى، تاریخ تحلیلى و سیاسى اسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ اول، ۱۳۷۳، ص۵۱ به نقل از: طبقات ابن سعد، ج ۶، ص۷ / فجرالاسلام، ص۲۲۱ / سنن دارمى، ج۱، ص۸۵ / تذکره الحفاظ، ج۱، ص۳/ سنن دارمى، ج ۱، ص ۸۵ / تذکره الحفاظ، ج ۱، ص ۴).

    والى دیگر خلیفه در بصره ابوموسى اشعرى نیز مى گوید: خلیفه مرا والى بصره کرد و سفارش نمود تنها قرائت قرآن را در میان مردم ترویج کنم (سنن دارمى، ج ۱، ص ۸۵ / تذکره الحفاظ، ج ۱، ص ۴، از ابن کثیر، البدایهوالنهایه، ج ۸، ص ۱۰۷)، به دنبال همین سیاست، تا زمانى که خلیفه عمر زنده بود، کسى جرأت نقل حدیث نداشت. حتى ابوهریره مى گوید: احادیثى که براى شما نقل کردم، اگر در زمان عمر بود، مرا تازیانه مى زدند. شعبى مى گوید: یک سال با پسر عمر همدم بودم حتى یک حدیث از او نشنیدم! (ابن ماجه، همان، ص۱۱، حدیث ۲۶).

    خلیفه دوم در بخشنامه اى مى نویسد: «لاکتاب مع کتاب الله و من کان عنده شیىء منها فلیمحه.»; (علامه جعفر مرتضى، الصحیح، من سیره النبى الاعظم، ج۱، ص ۶۰ / ص ۹۲ / همان / همان، ص ۶۳)هر کس حدیثى نزد خود دارد آن را از بین ببرد و با وجود قرآن هیچ نوشته اى نباید باشد. در عین حال، مالک در کتاب الموطّأ، در اواخر کتاب صلاه آورده است که «خلیفه در کنار مسجد، مکانى جدا ساخت به نام «بطیحاء» و مى گفت هر کس قصد بلند کردن صدایش را براى انشاد شعرى دارد، در این مکان شعر خود را انشاد کند! و خلیفه به مغیره بن شعبه، والى خویش در کوفه، نوشت: شعر شعراء، آنچه را که از شعر جاهلیت و زمان اسلام وجود دارد جمع آورى نموده و به آن ها استشهاد نموده و براى من گزارش کار بدهید!

    قال عمربن الخطاب: «تعلموا الشعر فان فیه محاسن تبتغى و مساوى تتقى!»; شعر را فراگیرید چون در شعر خوبى هایى است که سزاوار است آدمى بداند و بدى هایى است که لازم است اجتناب کند (علامه جعفر مرتضى، الصحیح، من سیره النبى الاعظم، ج۱، ص ۶۰ / ص ۹۲ / همان / همان، ص ۶۳).

    ۷و[viii] – حسنی، علی اکبر، پژوهشی نوین در تاریخ تولد حضرت فاطمه – سلام الله علیها- ، ماهنامه زائر، سال ششم، شماره ۷، ص ۱۸ و ۱۹٫

    [ix] –  «چند نفر از اصحاب ما روایت کرده‏اند، از سهل بن زیاد، از محمد بن اورمه، از نضر بن یحیى، از ابوخالد قمّاط، از حمران بن اعین که گفت: به خدمت امام محمد باقر علیه السلام عرض کردم که: فداى تو گردم! ما چه بسیار کمیم، اگر بر یک گوسفندى جمع شویم، نمى‏توانیم که آن را نیست و نابود گردانیم. فرمود: «آیا نمى‏خواهى که تو را خبر دهم به چیزى که تعجّبش از این بیشتر باشد؟ همه مهاجران و انصار رفتند، مگر- و به دست خویش اشاره فرمود که- سه نفر» (یعنى بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله همه مرتد شدند، مگر سه نفر و آنها سلمان و مقدار و ابوذرند رضى اللَّه عنهم). حمران مى‏گوید که: عرض کردم: حال عمّار چه بود؟ فرمود که: «خدا ابواالیقظان- یعنى عمّار- را رحمت کند! بیعت نمود و کشته شد، در حالى که شهید بود». من با خود گفتم که: چیزى از شهادت بهتر نیست. حضرت به سوى من نگریست و فرمود: «شاید که تو چنان بپندارى که عمّار مانند آن سه نفر است، بسیار دور است آن‏چه تو پنداشته‏اى» ». (تحفه الأولیاء (ترجمه أصول کافى) ؛ ج‏۳ ؛ ص۵۹۹ و ۶۰۱؛ ۲۳۲۴/ ۶). همچنین نقل است که «سلمان گفت: على علیه السّلام گفت: همه مردم پس از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم مرتد شدند به جز چهار نفر. همانا که مردم پس از رسول خدا همانند هارون و پیروانش و مانند گوساله و گوساله پرستان گردیدند؛ على مانند هارون، عقیق مانند گوساله و عمر مانند سامرى. شنیدم که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم مى‏فرمود: «در قیامت گروهى از اصحابم با مقام و منزلتى که از من کسب کرده‏اند مى‏آیند تا از صراط بگذرند، وقتى ببینمشان‏ و مرا ببینند، بشناسم‏شان و بشناسندم، در برابرم آشفته و پریشان شوند و من بگویم: پروردگارا! اینان اصحاب من هستند. گفته مى‏شود: چه مى‏دانى اینان پس از تو چه کردند، اینان پس از جدائى از تو به جاهلیت خویش برگشتند و من مى‏گویم دور باشید، از من دور شوید». شنیدم که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله و سلّم مى‏فرمود: «امتم سنت بنى اسرائیل را پیشه کنند و در آن گام بردارند و پا جاى پاى آنان گذارند، مانند آنان رفتار نمایند به گونه‏اى که اگر آنان به سوراخى خزیدند اینان نیز با آنان در آن سوراخ خزند. همانا که تورات و قرآن را یک فرشته در یک ورق و با یک قلم نگاشته است، سنن و امثال امتها یکسان جریان یابند» (هلالى، سلیم بن قیس، تاریخ سیاسى صدر اسلام / ترجمه کتاب سلیم – تهران، چاپ: اول، ۱۳۷۷ش).

    .

    این گزارش در این منابع نیز آمده است:

    حموئى/ منهاج الفاضلین (خطى) ۲۵۹٫+ مجلسى/ بحار ۲۸/ ۲۶۱، ۲۳، ۵۴، ۴۳/ ۹۷، ۸۱/ ۲۵۶، ۹۲/ ۴۰ و نیز چاپ قدیم: ۸/ ۲۴۲٫+ عوالم (کتاب الزهراء علیها السّلام) ۲۲۰+ بحرانى/ معاجز ۱۳۲٫+ طبرسى/ کفایه الموحدین ۲/ ۲۳۰+ ابن طاوس/ کتاب الیقین/ باب ۱۱۵+ کلینى/ روضه الکافى ۳۴۳+ طبرسى/ احتجاج ۱/ ۱۰۵+ حلى/ اثبات الوصیه ۷+ حسن بن سلیمان/ المختصر ۶۰[ix] » (تاریخ سیاسى صدر اسلام / ترجمه کتاب سلیم ؛ ص۲۵۸-۲۵۹).

    همچنین در منابع معتبر اهل سنت روایت شده است که:

    «ام سلمه از رسول خدا (ص) نقل می کند که فرمود: من پیش از شما بر حوض وارد می شوم. پس، از من بپرهیزید! هیچ یک از شما نمی آید، مگر آن که از نزد من رانده می شود، چنانکه شتر بیگانه از آبشخور رانده می شود. من می پرسم: علت این امر چیست؟ خطاب می شود: تو نمی دانی ایشان پس از تو چه بدعت هایی پدید آوردند. پس من می گویم: دور باد! «انی لکم فرط علی الحوض، فایای! لایأتین أحدکم فیذب عنی کما یذب البعیر الضال، فاقول: فیهم هذا؟ فیقال: انک لاتدری ما أحدثوا بعدک، فأقول: سحقاً» ». صحیح مسلم، کتاب فضائل، باب ۹، ح ۲۲۹۵٫

    «ابوسعید خدری از رسول خدا (ص) نقل می کند که فرمود: ای مردم من در روز قیامت، پیش از شما بر حوض وارد می شوم؛ گروهی از اصحابم را به من نشان داده و به سوی جهنم می برند. مردی از آنان صدا می زند ای محمد من فلان فرزند فلان هستم و دیگری می گوید: ای محمد من فلان فرزند فلان هستم. من در جواب می گویم: اما نسب تان را به خوبی می شناسم، ولی شما پس از من بدعت گذاشتید، و به افکار و عقاید گذشته ی خود بازگشتید. «… ایها الناس أنا فرطکم علی الحوض یوم القیامه ولیرفعن الی قوم ممن صحبنی و لیمرن بهم ذات السیار فینادی الرجل یامحمد أنا فلان بن فلان و یقول آخر یا محمد أنا فلان بن فلان، فأقول: اما النسب فقد عرفته و لکنکم أحدثتم بعدی و ارتددتم علی اعقابکم القهقری» ». مسند احمد بن حنبل، ۴/۷۹؛ التهمید، ابن عبدالبر، ۲/۲۹۹٫

    «عمر بن خطاب نیز از پیامبر (ص) نقل می کند که فرمود: من می کوشم مانع ورود شما به آتش شوم، اما شما بر من غلبه نموده و بی پروا به طرف آتش هجوم می برید، همانند هجوم بردن پروانه ها و ملخ ها، و نزدیک است که رهای تان کنم (تا وارد آتش شوید) من پیش از شما بر حوض وارد می شوم، و شما با هم، و پراکنده بر من وارد می شوید. من شما را با نام و چهره تان می شناسم، چنان که صاحب شتران، شتر غریبه را از شتران خود تشخیص می دهد. پس شما را گرفته و به سوی جهنم می برند، و من درباره ی شما خدا را سوگند می دهم: پروردگارا گروه من؟ پروردگارا امت من؟ خطاب می شود: تو نمی دانی آنان پس از تو چه بدعت هایی پدید آوردند. آنان پیوسته در حرکتی واپسگرایانه به افکار گذشته ی خویش بازگشتند.«انی فنمسک بحجزکم هلم عن النار و تغلبوننی تقاحمون فیه تقاحم الفراش و الجنادب، و اوشک أن أرسل حجزکم و أفرط لکم علی الحوض و تردون علی معا و أشتاتاً، فأعرفکم بأسمائکم و سیماکم، کما یعرف الرجل، الغریبه فی ابله، فیؤخذ بکم ذات الشمال، و أناشد فیکم رب العالمین، أی رب رهطی، أی رب امتی، فیقال انک لاتدری ما أحدثوا بعدک، انهم کانوا یمشون القهقری» ». التمهید، ابن عبدالبر، ج ۲، ص ۳۰۱٫

    – سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏۱۹ صفحه ۴۷۵

    نویسنده : دکتر احمد حقی

    ادامه دارد…

    انتهای پیام/

    برچسب ها

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *