جمعه آمد باز من…
جمعه ایی دیگر از کوچه رسید
یک نفس،دلتنگ دیدارت شدم
کنج تنهایی نشستم،بیقرار
تا به خود آمدم،بیمارت شدم
یک جوانم،با دوصد بغض در گلو
هی پیاپی، باعث آزارت شدم
می شود یک نگاه بر من کنی
وای،جمعه آمدباز من یارت شدم
حیف از نام شیعه،با من است
سرباز که نه.. سربارت شدم
اعترافی کهنه در اندرونم میتپد
بی تو در ،شهرخوبان،غارت شدم
تا تو آمدن،راهی نمانده ،لیکن
غفلت من،سختی کارت شدم
می شود دستم بگیری،کج نرم
حمزه ام، با عشق، زوارت شدم
دوست دارم بین مردم جار زنم
شیخ لکانم، مرد دربارت شدم
#حمزه_علیزاده
دیدگاهتان را بنویسید