نامش را عزیزالله گذاشتند و الحق که چه زیبا عزیز خدا گشت، فرزندی از تبار لرستان فدای سربلندی خاک ایران شد و چه افتخارآفرینی بالاتر از این، و به راستی مگر میشود عاشقانه برای معبودت زیست کنی و پایانی دلبرانه در آغوش یار نداشته باشی.
زمانی که اعزام شد، قد رعنایی داشت، گیسهای مادرش هنوز سفید نشده و قد پدرش خمیده نگشته بود، عروسش چشمانتظارانه روزهای سرد زمستان را به امید گرمای دستان عزیز میگذراند و برادران و خواهرانش سرمست از داشتن پشتوانهای چون کوه استوار، در لحظات دلتنگی مرورگر خاطرات بچگی میشدند.
کمکم بساط عروسی عزیز مهیا شده بود و شکوفههای بهار تازه بر درختان خانه بهاروند جان گرفته بودند که خبر شهادت داماد در عملیات بدر، شد شیرینی عسل سفره عقد و تازه عروس خانه هنوز به وصال نرسیده باید رنج فراق را تحمل میکرد.
شاید وجود یک قبر میتوانست در لحظات دلتنگی سنگ صبور مادری بیقرار اما راضی از پیشکش شود و مامنی برای شانههای گریان پدر، پیکرش اما در آنسوی مرزها جا ماند و همچون خرمای بر نخیل دست خانواده از وجودش کوتاه ماند.
مادرش هر زمان عطر شهید گمنامی در شهر میپیچید، قاب عکس در دست میگرفت و به یاد عزیز خودش برای خفته در تابوت مادری میکرد، لالایی میخواند و مویه سر میداد، پدر اما آرامتر اشک میریخت و نشانی فرزندش را از شهید تازه تفحص شده جویا میشد.
اگرچه دیدار با فرزند تا آخرین لحظات آرزوی پدر و مادر بود، اما عزیز گویا تاب جدایی از آغوش خداوند را نداشت و آنقدر دیر کرد که والدینش در این حسرت به دیار باقی شتافتند و در جهان دیگر فرزند شهیدشان را ملاقات کردند.
امروز و پس از گذشت ۳۶ سال دوری، عزیزالله بهاروند قصد خانه کرد و پیکر مطهرش پس از تفحص برای تشییع مهمان شهرش گشت، پیکر لاله به خون خفتهای که از قد رشیدش تنها چند تکه استخوانش باقی مانده، روی دستان مردم شهیدپرور خرمآباد به گلزار شهدا منتقل و به خاک سپرده شد.
اگرچه امروز پدر و مادر بزرگترین غایبان مراسم تشییع پیکر مطهر عزیز بودند، اما در شلوغی جمعیت استقبالکنندگان مادران زیادی بودند که هنوز قاب عکس در دست منتظر خبری از جگرگوشهشان هستند، و پدرانی تکیه بر عصا زده که گوشه چشمانشان خیس شده و در مراسم امروز به یاد فرزند خود ناله میکنند.
گویی که عزیز با خود قطعهای از بهشت را به زمین آورده، چرا که فضا هر لحظه با وجود شهید معطر میشود و شمیم گل یاس در شهر میپیچد، به راستی ای مهمان عزیزکرده خداوند چه حکمتی است اکنون که مادر نداری در سالروز میلاد خجسته مادر پهلو شکسته، رخ عیان کردهای.
میبینی، همه برای استقبالت آمدهاند، سرما و کرونا مانع نشده مردم شهرم قهرمانشان را فراموش کنند، برای قدردانی از شما و آرمانهایی که برایش جان دادید سر قرار حاضر شده و صبح زود به دیدارت آمدهاند.
راستی عزیز؛ سلام ما را به حاج قاسم برسان، به ایشان بگو که در این زمانه سرد، وصیت شما را، “سید علی” را، تنها نخواهند گذاشت و با گرمای حضورشان، ادامه دهنده راه پر افتخار شهدا هستند.
عزیز شهر ما پس از ۳۶ سال در زادگاهش به خاک سپرده شد و آرام گرفت، اما لالههای بسیاری در جای جای این این مرز و بوم روئیده و هر کدام نشانی از تن یک خانواده دارد، عزیزهای بیشماری نیز هنوز بازنگشته و داغ نبودشان بر دل پدر و مادر سنگینی میکند، هر چه هست هر کدام هر زمانی که به وطن باز میگردند شمیمی از عطر یاس را با خود همراه آورده و فضا را بهشتی میکنند.
انتهای پیام/
دیدگاهتان را بنویسید